Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-04-23@09:20:12 GMT

روایتی جذاب از سفیرشهید فاجعه مِنا!

تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۰۶۷۴۹

روایتی جذاب از سفیرشهید فاجعه مِنا!

شاید هم خدا دیده حیف این قلب است که فقط بابای چهار نفر باشد، باید بابای یک عالمه دختر و پسر می‌شدی. آن قدر زیاد که حالا از شماره خارج اند. آن روز توی گلزار سر مزارت نشسته بودم. کنار خانمی که با دخترش آمده بود زیارت بابا نفسی! دختر گفت: «تولدمه و اومدن پیش بابا نفسی رو به خودم هدیه دادم.»؛ این‌هایی که خواندید چند سطری است از کتابی شیرین و دانش افزا به نام «سفیر ما در بهشت».

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

روایتی مستند از زندگی شهید فاجعه مِنا در سال ۱۳۹۴، به قلم روان و جذّاب دخترش، «حبیبه آقایی پور». 

آنچه که بیشتر از همه جلب توجه می‌کرد این بود که دقیقا چرا و چطور بابا «محمد رحیم»، بابا نفسی شد؟ مگر رابطه و رفتار پدر با فرزندانش چطور بود که دخترش فاطمه در ده سالگی، پدر را نفسی صدا زد، همان اسمی که رسم واقعی‌اش بود و ماند و ماندگار شد. این بود که در همین روز‌هایی که مجازستان پر شده از مناسبت روز دختر و تبریک روز دختر، با حبیبه خانم، دختر بزرگ‌تر شهید و نویسنده کتاب سفیر ما در بهشت، هم کلام شدیم تا برایمان از رابطه پدر و دختری‌شان بیشتر بگوید، همان رابطه‌ای که در شکل گیری شخصیت دختران و مسیر زندگی‌شان نقش کلیدی دارد و نمی‌شود به سادگی از آن عبور کرد. 

«محمد رحیم آقایی پور»، سفیر ایران در اسلوونی، در سال ۱۳۹۴ از طرف وزارت امور خارجه به ماموریت حج اعزام می‌شود و در فاجعه مِنا در روز عید قربان، به شهادت می‌رسد.

*قصه بابانفسی 

چند سالی می‌شد که بچه‌ها دیگر بابا صدایش نمی‌کردند، آن قدر دل به دلشان داده بود که به جای بابا، «نفسی» صدایش می‌کردند. کم کم همه عادت کرده بودند، حتی شماره‌اش را «نفسی» ذخیره کرده بودند، می‌گفتند: نفسی آمد، نفسی خوابیده، نفسی رفت، ر…ف…ت! 
این‌ها فقط بخشی از روایت‌های بابا نفسی شدن آقای سفیر است. «محمد رحیم آقایی پور»، سفیر ایران در اسلوونی، در سال ۱۳۹۴ از طرف وزارت امور خارجه به ماموریت حج اعزام می‌شود و در فاجعه مِنا در روز عید قربان، به شهادت می‌رسد. 

امضای بابانفسی در آخرین نامه اش به خانواده. صبح روز اعزام به حج، وصیت نامه جدید و نیز سه نامه برای همسر، فاطمه و علی (دو فرزندی که هنوز ازدواج نکرده بودند) نوشته بود و به همسرش سفارش کرده بود که بعداز رفتنش نامه‌ها را بخوانند.

* تغافل، شاخص‌ترین ویژگی رفتار پدرانه بابا نفسی 

از حبیبه خانم، که حالا خودش مادر سه فرزند است، می‌پرسم به نظر خودتان شاخص‌ترین ویژگی پدرانه بابانفسی که باعث شده بود چنین ارتباط عاطفی و عمیقی بین پدر و بچه‌هایش شکل بگیرد چه چیزی بوده است؟ 

می‌گوید: «این که پدر بسیار اهل تغافُل مثبت بودند. جایی ورود می‌کردند و تذکری می‌دادند که واقعا به حدود و خط قرمز‌ها مربوط می‌شد. همین تغافل پدر، باعث شده بود در رابطه پدر و فرزندی ما این شاخصه پر رنگ شود که بابا برای ما آدم اَمنی است، اهل سرزنش و سرکوفت زدن نیست و، چون به خاطر مشغله کاری زمان کمی در منزل بودند، سعی می‌کردند موقعی که هستند رابطه‌شان غنای لازم را داشته باشد. مثلا آن زمانی که ما در فرانسه بودیم و مشغله پدر هم زیاد بود، و ما هم دلتنگی‌های دوری از آشنایان را داشتیم، بابا این‌ها جلسات و نشست‌های خانوادگی را برایمان برنامه ریزی کردند.

ایشان دو هفته‌ای یکبار، گاهی دو روز یکبار و گاهی حتی بسته به شرایط روز‌های بیشتری را برای این نشست خانوادگی در نظر می‌گرفتند، همه دور هم جمع می‌شدیم، با یک میان وعده‌ای که برای همه ما جذاب و دوست داشتنی بود، دور هم می‌نشستیم و همه باید صحبت می‌کردیم، هر کسی هر پیشنهادی، انتقادی نسبت به بابا یا بقیه یا برنامه ریزی‌هایی که داشتیم، مطرح می‌کرد از گرفتن بستنی گرفته تا موضوعاتی مهمی مثل برنامه ریزی برای برگشتمان از فرانسه به ایران. فضا و فرصتی داشتیم تا بتوانیم راحت حرف بزنیم با توجه به اینکه بابا هم شنونده‌ی بسیار خوبی بودند و حرفمان دقیق شنیده می‌شد، باعث می‌شد اگرچه وقت‌های کمی حضور دارند، اما حضورشان با کیفیت و موثر باشد.» 

* «بابا نفسی» مچ نمی‌گرفت، عبور می‌کرد، و همین او را پدر اَمنی کرده بود!

از همین ویژگی اهل تغافل مثبت بودن بابا نفسی، مصداق‌های خوبی در ذهن حبیبه خانم مانده، مثلا می‌گوید: «چهار ده‌ساله بودم، یک شب مهمان داشتیم و بابا توی اتاق من خوابید، من هم تا نیمه‌های شب با هدفونی که فکر می‌کردم بابا صدای بلندش را نمی‌شنود، غزلک «سعید شهروز» را گوش می‌کردم. کاری که لااقل در خانه ما به قاعده نبود. بابا، اما پشتش را کرد و مثل همیشه آیت الکرسی را خواند و خوابید، جوری که انگار نه انگار صدای بلند آهنگ یواشکی من را می‌شنود. بعد‌ها فهمیدم اتفاقا گوش‌های تیزی داشته و حواسش دقیق به همه چیز بوده. اما خوب بلد بوده خطا‌های آدم را نبیند و به روی خودش نیاورد. بابا نفسی مچ نمی‌گرفت، عبور می‌کرد و همین او را پدر اَمنی می‌کرد. پدری که اگر یک جا تذکر می‌داد انگار وحی خدا برایمان نازل شده بود.» 

* «بابا نفسی» ذره بین می‌گرفت و خوبی‌ها و استعداد‌هایمان را پیدا می‌کرد

البته که هر چقدر بابا نفسی از خطا‌های ریز و قابل گذشت بچه‌هایش رد می‌شد، از آن طرف هم پای خوبی‌ها و استعداد‌های ریز و درستشان محکم می‌ایستاد. دخترش می‌گوید: «دو خط یادداشتم را که برایش می‌خواندم جوری گوش می‌داد و تحسین می‌کرد که حس می‌کردم دو تا بال روی شانه‌هایم در آمده. یا مثلا وقتی توی فرانسه اولین کیکم را پختم؛ کیکی که به طرز فاجعه‌آمیزی بوی زهم تخم مرغ می‌داد، این قدر که خودم هم رغبت نمی‌کردم نگاهش کنم. بابانفسی، اما یک تکه خورد! و گفت: «برای بار اول خوبه، بابا جان!» 

همان جمله کوتاه و صادقانه، همان دلگرمی بابا وسط تجربه شکست آن روز کاری کرد که نا امید نشوم. بعد آن قدر حمایتم کرد و من کیک و شیرینی و دسر درست کردم که سال آخر، بلد بودم کیک چند طبقه و شیرینی و دسر‌های درجه یک درست کنم و بقیه دوستان ایرانی‌مان در فرانسه را هم مهمان همان کیک‌های «حبیبه پز» کنم. البته نه اینکه پدر اهل نقش بازی کردن باشد، بلکه واقعا به توانمان ایمان داشت. خلاصه که بابا ذره بین می‌گرفت و خوبی‌ها و استعداد‌هایمان را پیدا می‌کرد. کنار پدر جرئت کار‌های بزرگ پیدا می‌کردیم.»

رونمایی از ترجمه کتاب شیعه در اسلام علامه طباطبایی به زبان اسلوونیایی که به همت شهید آقایی پور انجام گرفت و مورد استقبال واقع شد.

*دلگرمی دادن بابا نفسی، کم کم اوضاع را روبه راه می‌کرد

دختر شهید بابانفسی خوب یادش هست دلگرمی دادن‌های بابا نفسی به خودش، خواهرش زهرا، برادرش محمد حسین و ته تغاریشان فاطمه را. مثلا می‌گوید: «تازه از فرانسه برگشته بودیم، دو هفته بعد از مدرسه رفتن محمد حسین که کلاس اول بود، معلمش مادر را خواسته بود و به او گفته بود: پسرتون خیلی بازیگوشه! اصلا نمی‌تونه بشینه سر جاش! قوانین مدرسه را بلد نیست و همکاری نمی‌کنه و…»

مادر غصه‌اش گرفته بود، همه را برای بابا تعریف می‌کرد و حرص می‌خورد. بابا گفت: «نگران نباش عزیز من. درست میشه». همان روز‌ها حوالی اذان بود. محمد حسین پرید بالای مبل و جیغ جیغ‌کنان اذان را تکرار می‌کرد. تا من خواستم دهان باز کنم و بگویم که میشه خواهشا شما اذان نگی آقا محمد حسین؟! یک‌دفعه پدر تلویزیون را خاموش کرد، عبا به دوش ایستاد سر سجاده و گفت: «به به! چه صدایی داری داداش حسین! تلویزیون را خاموش کردم که شما اذان بگی باباجان.» با همین حمایت‌ها بود که محمد حسین شد موذن همیشگی خانه ما و بعد از چند ماه که مادر دوباره به مدرسه می‌رود، این بار معلم از اوضاع راضی است. تازه یک سی دی هم از دسته سینه زنی مدرسه که مداحش همان پسرک بازیگوش اول سال است می‌دهد دست مادرم. همیشه همین دلگرمی‌های بابانفسی کم کم همه اوضاع را روبه راه می‌کرد.»

*تذکر را از کسی گرفتم که بهترین عطرم را هم!

در خاطر «حبیبه آقایی‌پور» برخی تذکرات بابانفسی هم مانده، همان‌هایی که مربوط به حدود و خط قرمز‌ها می‌شد. می‌گوید: «خوب یادم هست پاییز ۸۳ را که در فرانسه بودیم. دم در منتظر بودم تا با بابا نفسی برویم و قالب بیسکوییت بخریم. وقتی رفتم کنار بابا تا کفشم را بپوشم، بابا گفت: «لباست بوی عطر می‌ده باباجان! برو عوضش کن. «من هم سریع برگشتم و لباس‌هایم را عوض کردم و راهی شدیم. گاهی با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود که یک دختر نوجوان، بدون کلامی اعتراض، لباس معطر دوست داشتنی‌اش را عوض می‌کند؟! می‌بینم شاید برای آن قاعده تغافل‌ها بوده، و شاید هم برای اینکه تذکر را از کسی گرفته بودم که بهترین عطرم را هم. آن عطر کادوی تولد همان سال من از طرف بابا نفسی بود.» 

«حبیبه آقایی پور» می‌گوید: «اگر عکس بابا را بگذارند و بگویند از همه پدرانگی هایش فقط یک جمله اش را می‌توانی زیر عکسش بنویسی، من می‌نویسم: نیت کن بابا جان!»

* بابا نفسی پروژه‌های خاص پدر دختری می‌چید

یکی دیگر از شاخصه‌های رفتاری بابانفسی در ارتباط با دخترهایش، همراهی‌های بابانفسی با دخترانش بوده. دخترش می‌گوید بابانفسی پروژه‌های خاص پدر دختری می‌چید، آن هم در روز‌هایی که این قصه‌ها باب نبود. مثلا می‌گوید: «هنوز هم قلبم پر از ذوق و شوق بی‌حد می‌شود وقتی یاد آن روزی می‌افتم که بابانفسی برای دیدن تئاتر «لیلی و مجنون» گروه تئاتر «پری صابری» که از ایران به پاریس آمده بودند، همراه من شد. می‌دانستم که آمدن و نشستن در چنین جایی نه انتخاب پدر است و نه برایش لذت بخش. وسط صدای کف زدن ممتد آدم‌ها پدر را دیدم که از حالت چشم‌هایش معلوم بود این همه آهنگ و موسیقی کار خودش را کرده و سردرد مهمان بابا شده. اما لب‌های بابا به خنده باز شد و گفت: «راضی شدی بابا جان؟! «و خب اتفاق جالب این جاست که من، اولین و آخرین تئاتر حرفه ایِ عاشقانه زندگی‌ام را با پدر دیدم؛ آن هم وسط پاریس، با یک بابای شهیدِ بالقوه‌ی موسیقی گوش نده.» 

*من اهل قهر کردن نیستم! شیرینی قهر نکردن‌های بابا نفسی به جانم نشسته!

دختر شهید بابا نفسی در جواب به این سوال که به نظر خودتان کدام یک از خوبی‌های پدر توی زندگی‌تان نشسته و عمیقا در شما مانده؟ می‌گوید: «من اهل قهر کردن نیستم و این را از بابا نفسی یاد گرفتم. دلخوری بابا نفسی از ما چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید. پذیرفتن عذرخواهی هم فقط چند ثانیه طول می‌کشید. یادم هست من و زهرا نوجوان بودیم، سر بلند کتاب خواندن من حرف‌مان شده بود، بابانفسی صدای کل کل ما را شنید، هی خواست صلح ایجاد کند. اما من کوتاه نیامدم. روی حرف خودم ایستادم و بابا دلخور از اتاق ما بیرون رفت. کلافه بودم، الکی چیزی را بهانه کردم و از اتاق بیرون آمدم، سختم بود بیایم و عذرخواهی کنم. اما فکر دلخوری بابا داشت مغزم را می‌خورد که بابا نفسی خودش بی‌ردی از دلخوری، درست مثل همیشه گفت: «باباجان، اون پوشه را از تو کیف من بده!» بابا نفسی قهر نبود. پوشه را دادم و عذرخواهی سردستی کردم. «یک خواهش می‌کنم ساده گفت و تمام»! اما شیرینی قهر نکردنش به جانم نشست.» 

*نقل قول طلایی بابانفسی: نیت کن باباجان!

قاب کتاب سفیر ما دربهشت، روی میزی در غرفه انتشارات شهید کاظمی در نمایشگاه کتاب، به خوبی چشم نوازی می‌کند. نگاهی به عنوان کتاب می‌اندازم و از دختر سفیر شهید سوال می‌کنم که فرض کنید شما سفیرِ آقای سفیر ما در بهشت هستید، یک جمله طلایی از طرف ایشان به مخاطبان هدیه بدهید. می‌گوید: «ما همه جا، برای هر کار ریز و درشتی که فکرش را بکنید، این جمله را از بابا شنیده بودیم! 

«نیت کن باباجان! نیت قربت (الی الله).» مثلا: ظرف می‌شستیم، بسته غدیر آماده می‌کردیم، لباس اتو می‌زدیم، پروژه درسی شروع می‌کردیم، وسط یک دعوای خواهر برادری سکوت می‌کردیم، مشغول کاری می‌شدیم که دوستش داشتیم، یا کار درستی که سخت بود و دوستش نداشتیم…»

«حبیبه آقایی پور» دختر شهید، صفحه‌ی اول کتابش را با مهری که از امضای آخرین نامه‌ی پدرش برای خانواده درست کرده بود مزین می‌کرد.

* شاهراه پیشنهادی دختر بابانفسی برای حاجت گرفتن از شهید بابا نفسی

در نمایشگاه کتاب، آقای جوانی به دختر بابانفسی می‌گوید: «من شنیدم این شهید زیاد حاجت میده. من حاجتی دارم که سه‌ساله پاش گیرم. به همه جا و همه کس رو زدم و نشده. شما یه راهی نشونم بدید که دیگه بشه. چند باری هم سر مزار ایشون رفتم.» خانم آقایی‌پور می‌گوید: «از خودشون خواستید؟» 

مرد جوان می‌گوید: «نه! راستش به نظرم بیشتر بابای دختر‌ها هستن! انگار ما پسر‌ها رو شهید تقبّل نمی‌کنه!» 

حبیبه آقایی‌پور رو به جوان می‌گوید: «من یک شاهراه بلدم. اینکه هر چیزی به دلتون افتاد از طرف شهید هدیه کنید به حضرت زهرا.» 

حالا اگر بعداز خواندن این گزارش، مایل بودید در مورد نفسی شدن شهید آقایی‌پور بیشتر بدانید پیشنهاد می‌کنم کتاب روان و عاری از مبالغه و اغراق «سفیر ما در بهشت» را بخوانید، آن وقت می‌بینید که نفسی شدن شهید بابانفسی نه با کار‌های عجیب و غریب، که از توجه به همین روزمرگی‌ها و اتفاقات به نظر ساده، جان گرفته، قد کشیده و به جان نشسته است.

منبع: فارس

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: حادثه منا شهید سفیر ما در بهشت فاجعه م نا محمد حسین شهید بابا نفسی شد خوبی ها روز ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۰۶۷۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دوم اردیبهشت و روایتی از خانه‌تکانی که در دانشگاه‌ها اتفاق افتاد

بر خلاف تصور عده‌ای که انقلاب اسلامی را امری صرفاً سیاسی می‌دانند، باید به این نکته توجه داشت که مقوله «فرهنگ» در تاریخ انقلاب اسلامی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و بر این اساس دانشگاه‌ها یکی از مهم‌ترین بسترها برای تحقق این امر بوده‌اند و دوم اردیبهشت ۱۳۵۹، شروع توجهی ویژه به این امر بود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، بر خلاف تصور عده‌ای از افراد که پیروزی انقلاب اسلامی را امری صرفاً سیاسی می‌دانند، باید به این نکته توجه داشت که مقوله «فرهنگ» در تاریخ و روند پیروزی انقلاب اسلامی از جایگاه ویژه و پایگاه ممتازی برخوردار بوده، به‌طوری که تصور تغییر در نظام بدون تغییر در فرهنگ حاکم بر آن، امری ناممکن است.

باید به این نکته توجه داشت که پس از فروپاشی نظام پهلوی و شکل‌گیری نظام جمهوری اسلامی، نهادهای مختلف سیاسی و فرهنگی یکی پس از دیگری شکل گرفت اما احیای فرهنگ حاکم بر نهادهای جامعه و به‌خصوص نهادهای فراگیری مانند آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها، مسئله ساده‌ای نبود که بتوان در مدت کوتاهی تحولات لازم را در آن‌ها به وجود آورد و بر این اساس صدور پیام نوروزی امام خمینی در اول فروردین ۱۳۵۹ نقطه عطفی در تاریخ انقلاب فرهنگی است.

ایشان در بند «۱۱» این پیام بر ضرورت ایجاد انقلاب اساسی در دانشگاه‌های سراسر کشور، تصفیه اساتید مرتبط با شرق و غرب، تبدیل دانشگاه به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی و … تأکید کردند؛ این موضع‌گیری در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ نیز با قاطعیت بیشتری مورد تاکید قرار گرفت و بر همین اساس در این روز امام خمینی (ره) در جمع دانشجویان عضو انجمن اسلامی دانشگاه‌ها و سازمان‌های دانشجویی مسلمان سراسر کشور ضمن برشمردن معایب دانشگاه‌های عصر پهلوی، آن‌ها را دانشگاه‌های وابسته و استعماری خواندند و خواستار ایجاد تحول در نظام دانشگاهی کشور شدند و در ادامه مسیر این سخنان مقدمه حرکتی شد که به «انقلاب فرهنگی» معروف شد؛ انقلابی که با اعتراض دانشجویان دانشگاه‌ها علیه جریان‌های غیر اسلامی و اساتید وابسته در تهران و شهرستان‌ها و حمایت مردم از این حرکت آغاز شد.

فرهنگ استعماری که باید کنار می‌رفت

در چنین شرایطی ضرورت تغییر بنیادین در برنامه‌ها و شیوه‌های تدریس و تربیت و اهداف آن از سوی عده‌ای مطرح می‌شد و در نتیجه این حساسیت‌ها بود که انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها صورت گرفت و برای مدتی تمام دانشگاه‌های کشور تعطیل و به فرمان امام خمینی (ره) ستاد انقلاب فرهنگی به منظور ساماندهی امور فرهنگی مدارس و دانشگاه‌ها تشکیل و این فرمان در تاریخ ۱۳۵۹/۰۳/۲۳ صادر شد.

اگر بخواهیم در خصوص لزوم اهمیت و اجرای چنین موضوعی صحبت کنیم، باید گفت که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی به محل برخورد افکار و عقاید سیاسی گروه‌های مختلف تبدیل شده و دیگر فرصتی برای کارهای علمی و آموزشی باقی نمانده بود و بر این اساس نظام آموزشی ایران در آن زمان به ۲ تغییر بنیادین نیاز داشت؛ اول ارتقای سطح آموزش با هدف کاستن از میزان نیاز دانشگاهیان به بیگانگان و مورد دیگر مصون ساختن فضای دانشگاه‌ها از تعرض احزاب و گروه‌های سیاسی و بر همین اساس دانشجویان دانشگاه‌ها خواستار پاکسازی دانشگاه از این گروه‌ها شده و از سویی به‌دنبال دگرگونی نظام آموزشی بودند چرا که معتقد بودند فرهنگ حاکم بر مراکز آموزشی کشور، فرهنگی استعماری و بازمانده از دوران حکومت پهلوی است و نتیجه آن غرب زدگی و وابستگی به قدرت‌های بزرگ است.

ستادی که تبدیل به شورا شد

در این روند و با پافشاری بسیاری از گروه‌ها بر فعالیت‌های حزبی در داخل دانشگاه‌ها باعث شد که شورای انقلاب اسلامی برای تخلیه دانشگاه‌ها به آنان سه روز مهلت بدهد و مهلت شورای انقلاب روز اول اردیبهشت سال ۱۳۵۹ به اتمام رسید اما از سویی درگیری‌های شدیدی میان موافقان و مخالفان تعطیلی این دفاتر، در اطراف دانشگاه تهران رخ داد و در نهایت یک روز بعد به دعوت شورای انقلاب، مردم و اعضای این شورا در دانشگاه تهران گرد آمدند و خروج گروه‌های سیاسی – نظامی را از دانشگاه جشن گرفتند.

در این مسیر روند تعطیلی دانشگاه‌ها و تدوین نظام جدید آموزش عالی کشور بیش از آنچه که پیش‌بینی شده بود به درازا کشید و سرانجام در ۲۷ آذر ۱۳۶۱ دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی کشور پس از گذشت بیش از ۲ سال تعطیلی‬ بازگشایی شد و ستاد انقلاب فرهنگی نیز بعدها با تغییراتی در ترکیب اعضا به فعالیت خود در نظارت بر جریان فرهنگی و آموزش عالی کشور، با عنوان شورای عالی انقلاب فرهنگی ادامه داد؛ به‌دنبال بازگشایی دانشگاه‌ها آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای رئیس جمهور وقت کشورمان در تاریخ هشتم شهریور ۱۳۶۲ در نامه‌ای به رهبر انقلاب اسلامی بر لزوم ایجاد تحرک مضاعف در روند پذیرش دانشجو در نظام آموزش عالی و رفع مشکلات باقی مانده تاکید و در نامه‌ای به امام خمینی (ره) خواستار ترمیم و تکمیل اعضای ستاد انقلاب فرهنگی شدند و امام نیز با درخواست ایشان موافقت کردند و در پاسخ به درخواست نوشتند: «با تشکر از زحمات اعضای محترم ستاد انقلاب فرهنگی و تمام کسانی که برای اسلامی و انسانی نمودن دروس و محیط دانشگاه‌ها زحمت کشیده‌اند، امید است با ترمیم ستاد محترم و کوشش دانشجویان عزیز و متعهد و هماهنگی اساتید محترم و تلاش ‎‏تمامی دست اندر کاران مؤمن و پشتیبانی ملت معظّم، این پایگاه اسلامی ملی، که سرنوشت کشور در آتیه دور و نزدیک به آن پیوستگی دارد، با استقلال و شایستگی به خدمت خود ادامه دهد و امروز که کشور از استقلال شایسته برخوردار است و قید و بند غرب و شرق و غرب‌زدگان و شرق زدگان از کشور و دانشگاه گسسته شده است، جوانان عزیز دانشگاهی هرچه بیشتر در کسب علوم و فنون در اعتلای کشور معظم خود کوشش نمایند؛ و از نفوذ عناصر منحرف و وابسته به چپ و راست قاطعانه جلوگیری کنند، و نگذارند محیط مقدس دانشگاه آلوده به اغراض منحرفان و وابستگان به اجانب گردد. و اگر انحراف و گرایشی به شرق و غرب خدای نخواسته از اساتید یا دانشجویان مشاهده کردند، به ستاد فرهنگی اطلاع دهند، و در رفع آن با ستاد همراهی لازم را بنمایند.‌»

در ادامه فعالیت دانشگاه‌ها در نظام سیاسی جدید، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در ۱۹ آذر ۱۳۶۳ بار دیگر بر ضرورت توسعه و اصلاح مراکز آموزشی و انقلاب فرهنگی تاکید کردند و با انتصاب اعضای جدید به ستاد انقلاب فرهنگی هم بستر دستیابی ۱۰۰ درصدی به این هدف و سایر اهداف ترسیم شده را به وجود آوردند و هم با تأسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی موافقت کردند.

امروز هم دانشگاه‌ها سنگر است

اما باید به این نکته توجه داشت که هرچند بیش از ۴ دهه از سالروز اعلام انقلاب فرهنگی گذشته اما امروزه نیز مسائل و نکات قابل توجهی در این باره مطرح است که همچنان نیازمند تأمل و اقدام است چرا که رهبر انقلاب همچنان از شورای عالی انقلاب فرهنگی این درخواست و انتظار را دارند که به مسئله تهاجم فرهنگی توجهی ویژه داشته باشند و در این راستا بیان می‌کنند: «انتظار و خواهشم از شورای عالی انقلاب فرهنگی این است که مسئله تهاجم فرهنگی را بحث کنید. اصلاً این موضوع را مورد مطالعه قرار دهید. البته به نحو حمل شایع صناعی، قطعاً مسائلی هست که مربوط به تهاجم فرهنگی است و الان بحث می‌شود؛ شکّی نیست. مثلاً بحث در مورد همین مسئله اسلامی کردن دانشگاه‌ها به حمل شایع، بحث از تهاجم فرهنگی است؛ ولی باید به حمل اوّلی و ذاتی درباره‌ی خود تهاجم بحث کنید! آیا واقعاً آن‌که بنده در قضیه تهاجم فرهنگی می‌فهمم، اصلاً درست است یا نه؟ این را مناقشه کنیم؛ اگر دیدیم که درست است، اگر دیدیم که حقیقتاً ارزش‌ها، اصول، پایه‌ها و مبانی، مورد تهاجم قرار دارد، ستاد اصلی مقابله با این تهاجم، این‌جاست و این‌جا نبایستی از این قضیه و این کار غفلت کند. باید ان‌شاءاللَّه با جدّیت دنبال فرمائید.»

کد خبر 746129

دیگر خبرها

  • روایتی از زندگی نخستین شهید ترور پس از انقلاب
  • گفت و شنود/ بابا نداشت!
  • روایت رشادت های شهیدچمران در مستند رادیویی قهرمان ایرانی
  • فیلم سینمایی آپاراتچی ،روایتی از سینما برای سینما
  • بابا، چرا ما هوادار رئال مادرید نیستیم!
  • روایتی از یک آخرالزمان اَنگل‌زده در سریالی کره‌ای
  • دوم اردیبهشت و روایتی از خانه‌تکانی که در دانشگاه‌ها اتفاق افتاد
  • سریال کره‌ای «انگل: خاکستری»؛ روایتی تماشایی از یک آخرالزمان اَنگل‌زده
  • تعویض و جایگزینی ۱۵۲ دستگاه چراغ قدیمی روشنایی خیابان حیدر بابا در ارومیه با لامپ‌های ال‌ای دی 
  • روایتی از فرزندان مهاجران افغانستانی در «درخت بی‌سایه»